دانلود داستان کوتاه دیک ویتینگتون
دایره کلمات گسترده و بلد بودن تمامی گرامر های زبان انگلیسی باعث نمی شود شما یک انگلیس زبان قدرتمند شوید.برای این که به یک شهروند انگلیسی زبان تبدیل شوید نیاز است مهارت های چهارگانه زبان انگلیسی تان را تقویت کنید.یکی از این مهارت ها لیسنینگ است.برای تقویت این مهارت همان طور که در مقاله روش های آموزش زبان انگلیسی گفتم باید فایل های صوتی داستان کوتاه انگلیسی گوش دهید. از همین رو در ادامه ویدیو یک داستان جذاب و کوتاه انگلیسی را در اختیار تان قرار داده ام.
دانلود داستان کوتاه انگلیسی دیک ویتینگتون
Once upon a time, there was a poor orphan boy called Dick Whittington. The people in his village believed that the streets of London were paved with gold. So Dick decided to travel there and become a rich man.
روزی روزگاری پسر بی چاره ای به نام دیگ وینگ تون بود.مردم روستای او معتقد بودند که خیابان های لندن با طلا سنگ فرش شده است. بنابراین دیک تصمیم گرفت به آنجا سفر کند تا مردی ثروت مند شود.
Dick walked for many days, but when he arrived in London there were no streets of gold! Tired and hungry, he fell asleep on the steps of a great house.
دیک روز های بسیاری را پیاده قدم زد،اما هنگامی که به لندن رسید هیچ خیابان طلایی وجود نداشت.خسته و گرسنه روی پله سنگی خانه ای بزرگی خوابش برد.
The house belonged to a rich businessman who found Dick and gave him a job cleaning the kitchen. Dick worked very hard and was happy. He had enough to eat and at night he could sleep by the fire. There was a problem though! At night, rats ran around the kitchen and kept him awake.
خانه متعلق به مرد ثروتمندی بود.او دیک را پیدا کرد و به وی شغل تمیز کردن آشپزخانه را داد.دیک به سختی کار می کرد و بسیار خوشحال بود.او به اندازه کافی برای خوردن داشت و می توانست شب ها کنار آتش بخوابد.اما یک مشکل وجود داشت.شب ها موش ها اطراف آشپزخانه می چرخیدن و نمی گذاشتن او بخوابد.
So Dick went out and found the fastest rat-catching cat in London! The cat caught all the rats that came into the house and Dick could sleep at night.
بنابرین دیک بیرون رفت و سریع ترین گربه موش گیر لندن را پیدا کرد.گربه توانست تمامی موش هایی که به خانه می آمدند را بگیرد و دیگ توانست شب بخوابد.
The businessman heard about the amazing cat and asked Dick if he could take it on his ship to catch rats on his next journey. Dick agreed, but was very sad to see the cat go.
تاجر در مورد گربه شگفت انگیز شنید و از دیک پرسید آیا می تواند او را به کشتی ببرد تا در سفر بعدی موش ها را بگیرد.دیک پذیرفت.اما خیلی ناراحت بود که گربه می رود.
While the businessman was away, the other servants were very mean to Dick, so Dick decided to run away. But as he was leaving, one of the great church bells rang. It seemed to say, ‘Turn back, Dick Whittington, Mayor of London!’
وقتی تاجر دور بود.سایر خدمتکاران با دیک بد رفتاری می کردند.بنابراین دیک تصمیم گرفت فرار کند.اما هنگام رفتن یکی از ناقوس های کلیسا به صدا در آمد.به نظر می رسید می گفت:برگرد، دیک ویتینگتون، شهردار لندن!
So Dick came back to the house and soon the businessman returned. He was very happy because Dick’s cat had caught all the rats on the ship. He gave Dick a reward and promoted him to his assistant.
بنابراین دیک به خانه برگشت و بزودی تاجر برگشت.او بسیار خوشحال بود چراکه گربه دیک تمامی موش هایی که در کشتی بودند را گرفته بود.او به دیک جایزه داده و به جایگاه دستیار اش ارتقاء داد.
Dick worked hard for the businessman and learned everything he could. Eventually he married the businessman’s daughter and started a very successful business of his own. And, yes, he did become Mayor of London!
دیک برای تاجر به سختی کار کرد و هر آنچه توانست از او یاد گرفت.در نهایت با دختر تاجر ازدواج کرد و کسب و کار موفقی برای خود شروع کرد.و بله او شهر دار لندن شد
کلام آخر
اگر شما هم مثل من فکر می کنید با یک داستان نمی شود مهارت لیسنینگ تان را گسترش دهید حتماً سری به مقالات زیر بزنید تا با سایر داستان هایی که ترجمه کردم آشنا شوید.
در پایان اگر از این داستان ها خوش تان می آید و می خواهید 40 داستان کوتاه انگلیسی را یک جا داشته باشید نرم افزار آموزش زبان شیوا را از لینک زیر دانلود کنید.